کوهنورد وندایی از آسمان
تـــوکــل به خـــدا
·٠•●✿ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ ✿●•٠·˙
کوهنوردی میخواست به قلهای بلندی صعود کند.پس از سالها تمرین و آمادگی، سفرش را آغاز کرد.
به صعودش ادامه داد تا این که هوا کاملا تاریک شد. به جز تاریکی هیچ چیز
دیده نمیشد. سیاهی شب همه جا را پوشانده بود و مرد نمیتوانست چیزی ببیند
حتی ماه و ستارهها پشت انبوهی از ابر پنهان شده بودند.
کوهنورد همانطور که داشت بالا میرفت، در حالی که چیزی به فتح قله نمانده بود، پایش لیز خورد و با سرعت هر چه تمامتر سقوط کرد،
سقوط همچنان ادامه داشت که ناگهان دنباله طنابی که به دور کمرش حلقه خورده
بود بین شاخه های درختی در شیب کوه گیر کرد و مانع از سقوط کاملش شد. در آن
لحظات سنگین سکوت، که هیچ امیدی نداشت از ته دل فریاد زد: خدایا کمکم کن !
ندایی از دل آسمان پاسخ داد از من چه میخواهی؟
- نجاتم بده خدای من!
- آیا به من ایمان داری؟
- آری. همیشه به تو ایمان داشتهام
- پس آن طناب دور کمرت را پاره کن! کوهنورد وحشت کرد. پاره شدن طناب یعنی سقوط بیتردید از فراز کیلومترها ارتفاع.
گفت: خدایا نمیتوانم.
خدا گفت: آیا به گفته من ایمان نداری؟
کوهنورد گفت: خدایا نمی توانم. نمیتوانم.
روز بعد، گروه نجات گزارش داد که جسد منجمد شده یک کوهنورد در حالی پیدا
شده که طنابی به دور کمرش حلقه شده بود و تنها دو متر با زمین فاصله
داشت....
┘◄ امام ♥ علــﮯ ♥ علیه السلام :
◥هر کس به خدا توکل کند، دشوارى ها براى او آسان مى شود و اسباب برایش فراهم مى گردد.◣
【 تصنیف غررالحکم و دررالکلم ص 197 ، ح 3888 】
- ۹۳/۱۱/۲۷